« خاطرات براد رشهید »
يك بار در جبهه مجروح شده و شكمش آسيب ديده بود.
خودش ميگفت : از شدت درد چشمانم بسته بود كه مردي كنارم آمد و چفيهاي را دور شكمم بست.
همين كه خواستم او را صدا كنم و از او تشكر كنم، متوجه شدم كسي آنجا نيست ولي هيچ دردي احساس نميكردم.
شهيد همواره خانواده را به صبر در قبال خواست حق تعالي آماده ميكرد.
گويا خودش ميدانست كه شهيد ميشود و بهتر است اعضاء خانواده به او دلبستگي كمتري داشته باشند.
يك بارهم كه در بيمارستان بستري بود من همسرش را به ملاقاتش بردم بسيار ناراحت شد.
« خاطرات شهید »
شهید اکبرترهنده 13سالگی در اثر علاقه ای که به جبهه وجهاد داشت.
به اتفاق یکی از دوستان هم سن خود بدون اینکه خانواده را در جریان قرار دهند اقدام به اعزام جبهه نمودند.
که مامورین ترمینال به علت سن کم آنها موضوع را فهمیدند و آنها را به منزل برگرداندند.
در سن 14 سالگی با دست کاری در فتوکپی شناسنامه اش آماده اعزام به جبهه شد
و برای اینکه بتواند به جبهه اعزام شود.
در تلاش و تکاپوی بسیاری بود و بسیاری از دوستان و آشنایان رابرای جلب موافقت خانواده واسطه قرار داد.