شهید مجید اسدیان

شهید مجید اسدیان
شناسنامه شهید

نام شهید : مجید نام خانوادگی : اسدیان نام پدر : نادعلی

شماره شناسنامه : 1798 کد ملی : 0052794547تاریخ ولادت : 1349-02-15

مناسبت در هنگام تولد : رحلت حضرت رسول (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع)

محل تولد : شهرری تحصیلات : پنجم ابتدایی سن : 16

نوع عضویت : بسیجی وضعیت تاهل : مجرد تعداد فرزند : 0تاریخ شهادت : 1365/11/23

مناسبت در هنگام شهادت :

محل شهادت : شلمچه نام عملیات : کربلای 5 وضعیت : شهید

محل دفن : بهشت زهرا (س) قطعه : 53 ردیف : 28 شماره : 3

زندگی نامه شهید

برادر شهید مجید اسدیان در سال 1349 در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.

همراه با خانواده خود در سال 1326 به باقرشهر نقل مکان کردند از همان ابتدای انقلاب با سن و سال کم در تظاهرات شرکت می نمود به طوری که یک بار در تظاهرات با ماشین تصادف کرده بود و به بیمارستان منتقل شده بود.

وی در سال 1364 وارد بسیج شد و 3 بار به جبهه اعزام شد یک بار در تاریخ 136401/31 در جبهه سردشت و بار دیگر درتاریخ 1364/12/01 در عملیات کربلای 4 و بار سوم در تاریخ 1365/11/22 در شلمچه در عملیات کربلای 5 تا اینکه در تاریخ 1365/11/23 در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل گردید .

وصیتنامه شهید

با سلام بر منجی عالم بشریت مهدی موعود (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و سلام بر امت حزب الله

سلام مرا به دوستان و آشنایان برسانید و بگویید اگر حقی به گردن من دارند حلالم کنند

پدر و مادر عزیزم اگر من به شهادت رسیدم امیدوارم که صبور باشید واز هجران من زیاد ناراحت نباشید

و در این حال به یاد حضرت زینب (س)  بیفتید.

 

 ببوسم دستت ای مادر

                      که پروردی مرا آزاد

 بیا با با تما شا کن

                       که فرزندت شده داماد

  به حجله می روم شادان

                        ولی زخمی به تن دارم

 به جا ی رخت دامادی

                      لباس خون به تن دارم

خاطره از شهید

« خاطرات مادرشهید »

چون فرزند اولم بود علاقه شدیدی به او داشتیم زمانی که می خواست به جبهه برود پدرش می گفت: می خواهم دامادت کنم

او گفت: من می روم جبهه و از حوریهای بهشت می گیرم الان که فکر می کنم واقعاّ راست می گفت.

هر وقت می خواست برود نگران بود که پدرش رضایت ندهد و تا صبح قرار نداشت.

 وقتی اعزام شد تعجب کردم چطور با این سن کم اعزامش کردند بعداّ متوجه شدم شناسنامه اش را بزرگ کرده بود.

وقتی به خوابم آمد دیدم که چقدر زیبا است من را بوسید من به شوخی گفتم برو برو خودت را مانند آقا نشان نده بعد تعریف کرد.

 که من را وقتی خاک کردند امامان و پیامبران آمدند و یکی یکی مرا بوسیدند.

سه بار روی قبر خود زد و گفت مادر هر کس اینگونه نمیرد بد بخت است مادر تو نگران نباش زیرا ما می توانیم هفتاد نفر را شفاعت کنیم   که یکی از آنها شما هستید.

 

« خاطرات پدر شهید »

 پسر بسیارخوبی بود در بسیج فعالیت داشت عضو پایگاه شهید رجایی بود

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید