« خاطرات پدر شهید »
اوایل او را تشویق به نماز می کردم ولی بعدها عاشق خدا شد و به شدت پایبند نماز و مسائل دین شد
اسدا... می گفت جبهه ها خالی است من باید بروم الان وقت درس نیست.
از درس واجب تر فتوای امام است که جبهه ها را پر کنید .
موقعی که می خواست به جبهه برود به او گفتم در جبهه از نان و حلوا خبری نیست کسی که به جبهه می رود شهید و یا مجروح و یا اسیر می شود .
گفت قبول دارم به او گفتم اگر شهید شدی باید ما را شفاعت کنی و او گفت چشم بابا ، هنگام اعزام او را بوسیدم و گفتم برو به امید خدا رفت و بعد از 11 روز به شهادت رسید .
هنگام رفتن بسیار خوشحال بود و می خندید ، از ناحیه سر ترکش خورد که باعث شهادتش شد .
« خاطرات همرزم و دوست شهید »
شهید اسدالله آزاد فرد رو میتونم جزو نجیب ترین آدمهایی بنامم که در طول عمرم دیده ام جوانی پاک و بی آلایش که حتی نسبت به هم سن و سالان خودش (من جمله خود من ) هم با حجب و حیا برخورد میکرد.
از بچه های بسیج مسجد موسی بن جعفر (ع) باقرشهر بود ؛ شب و روزمون رو توی مسجد موسی بن جعفر(ع) و با هم میگذروندیم . خیلی نسبت به حلال و حرام و شبه ناک بودن مسایل حساس بود.
یادم میاد روزی که میخواست به جبهه اعزام بشه و من برای بدرقه ی اون شهید عزیز به پایگاه سپاه شهرری رفته بودم ؛ 10 تومن (100 ریال)به من داد و گفت:
که اینو سر راهت بنداز توی صندوق صدقات یه روز 10 تا بلیط اتوبوس از یه نفر خریدم به قیمت 7 تومن میترسم که اشکال شرعی داشته باشه
( اونموقعها ظاهرا به کارمندان دولت بلیط اتوبوس رایگان میدادند و اونهائی که لازم نداشتند بلیط ها رو میفروختند ) و تاکید داشت که:
حتما از حاج آقای مسجد که در اون زمان حاج آقا موسوی بودند دوباره بپرسم که حکم شرعی این قضیه چیه که زیر دین نمونه.
اینو گفتم که تاکیدی باشه بر صحبتی که در مورد اون عزیز کردم مبنی بر اینکه حتی به احکام شبه ناک هم حساس بود .
گاه گاهی به هم میگفتیم اگر من شهید شدم تو رو شفاعت میکنم ؛ و گاهی هم میزدیم زیر حرفمون و این داستان همیشه ادامه داشت .
یادم نیست آخرین باری که به هم قول دادیم زدیم زیر حرفمون یا نه . اما کاش نزده باشیم و همچنان بر سر حرفش باشه .
اون بدرقه و اون دیدار آخرین دیداری بود که من با اسدالله داشتم؛ دوتا نامه از جبهه برام فرستاد که هنوز دارمشون و گاه گاهی نگاهشون میکنم و میبالم که عزیزی مثل اون دوستم بوده و در حسرتم که چرا از نعمت دیدارش محرومم .
اسدالله در تاریخ ۱۹بهمن ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
دوتا نامه ازش دارم که تو ارشیو خاطراتم نگهشون داشتم .
وقتی پیکر پاکشو آوردند در روز تشییع من این افتخار رو داشتم که داخل آمبولانس بعنوان نزدیک ترین دوستش درکنار اون پیکر پاک باشم و روی ماهشو رو ببوسم .
یادت همیشه با منست